جدول جو
جدول جو

معنی رود شور - جستجوی لغت در جدول جو

رود شور
(دِ)
دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه از شهرستان بوشهر واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی گناوه و در کنار رود خانه شور. منطقه ای است جلگه ای، و هوایی گرم مرطوب دارد و سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش غلات و خرمای دیمی، و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روز کور
تصویر روز کور
آنکه نمی تواند در روز ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روده شو
تصویر روده شو
وسیله ای با لولۀ لاستیکی برای شستشوی معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روده کور
تصویر روده کور
قسمت ابتدایی رودۀ بزرگ که شبیه کیسه است و در انتهای آن زائدۀ آپاندیس قرار دارد، رودۀ اعور
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ یِ)
معاء اعور. (لغات فرهنگستان). رجوع به روده و معاء اعور شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از شعب مصب یا دلتای رود کارون است و چون قسمی از آنرا گل و لای فراگرفته بدین نام موسوم شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 43)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی کوچک است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 17هزارگزی غرب قلعه اعلا مرکز دهستان و 30هزارگزی شرق راه شوسۀ رامهرمز. دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان واقع در 3هزارگزی غرب تویسرکان و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. منطقه ای است جلگه ای و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 1089 تن است که مذهب تشیع دارند و به لهجۀ کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و رود خانه سرابی تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و صیفی و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دارای 5 باب دکان است و راه فرعی به شوسه و دو زیارتگاه بنام پیر نجم الدین و امامزاده رودآور و از آثار ابنیۀقدیم تپه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام قصبه ای است از همدان که 93 قریۀ متصل آباد دارد و منسوب بدانجا را رودآوردی گویند و اصل خواجه شمس از آنجا بوده چنانکه در این مصراع از رباعی مندرج است:
رودآوری و محمد حافظ نام. (از آنندراج) (انجمن آرا). و شاید همان رودآور تویسرکان باشد:
زآنست که مرز رودآور
دولتکده ای است شادی آور.
خاقانی (از انجمن آرا).
رجوع به رودآور (مادۀ بعدی) شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دارای روح. جاندار:
روحبخش است و روح ور، نه چو ما
پرده دار است و پرده در، نه چو ما.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ تَ / تِ)
در اصطلاح زنان، آنکه در حمام بعلت فقر دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشو. خودشوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رجوع به گوش شوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَر / خُر دَ / دِ)
لهجۀ عامیانۀ رخت شو و رختشوی. مرد و یا زنی که جامه می شوید. (ناظم الاطباء). جامه شوی. آنکه به مزد جامۀ کسان شوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از دهستانهای بخش اردکان از شهرستان شیراز است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال به دهستان کمهر و کاکان و از سه طرف دیگر بدهستان حومه اردکان محدود است. این دهستان در شمال غربی بخش و در کوهستان قرار دارد، و در شمال آن ارتفاعات کمهر و کاکان و در جنوبش کوه برم فیروز واقع شده است. هوای آن معتدل و مایل به سردی است وآب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد تأمین میگردد. محصولات عمده اش عبارتست از غلات و حبوب و میوه و لبنیات، وشغل اهالی زراعت و باغبانی و گله داری است. این دهستان از 8 آبادی و مزرعه تشکیل یافته است و سکنۀ آن در حدود 450 تن، و دیه های مهم آن عبارتند از تنگ سرخ و برد زرد. قسمتی از طوایف بویراحمدی علیا در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای است از قصبات سکان و توی و دیه سرکان با هفتاد موضع دیگر به پنج ناحیت موضع (کذا) چون هندرود و سرکان رود و کرزان رود و لامجانرود و برزمهین از توابع آن. هوایش معتدل است و آبش از کوه الوند جاری است و زمینش مرتفع تمام باشد و درآنجا زعفران بسیار باشد و بدین سبب آن زمین را زعفرانی خوانند. حقوق دیوانیش دو تومان و سه هزاروپانصد دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 73). ناحیه ای است درنزدیکی نهاوند از اعمال جبال. دارای 93 قریه است که باغهای پردرخت و نهرهای جاری دارد و درختان این ناحیه دارای انواع گوناگون میوه هاست و دارای منبر بود وآن در موضعی بود که بدان کرج گفته میشد و آن شهر کوچکی است و ابنیۀ آن از گل محکم ساخته شده است و دارای چمنزارها و میوه ها و کشتزارهاست و زعفران بسیار از آنجا می خیزد و ببلاد دیگر حمل میگردد و میان آن و همدان، و همچنین نهاوند هفت فرسخ است. جمعی از اهل علم به رودراور منسوب هستند. (از معجم البلدان). محتمل است همان رودآور کنونی باشد. رجوع به رودآور شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. سکنه آن 200 تن. آب آن از رودخانه. محصول عمده آنجا غلات و برنج و خرما و لبنیات. ساکنان از طایفۀ بلایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِکَ دَ / دِ)
روی آورنده. روکننده. توجه کننده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به روی آوردن شود
لغت نامه دهخدا
به رود دجله هم اطلاق شده و آن در اصل تیگر بوده که ایرانیها به مناسبت تندی به دجله می گفتند، در زبان فرنگی هم تیگر به دجله گویند از فارسی گرفته اند، (فرهنگ لغات شاهنامه)، آقای پیرنیا آرد: کنت کورث نوشته در آسیا رودی نیست که به تندی دجله باشد و برای استدلال به اسم دجله یعنی تیگر استناد کرده گوید که تیر را به زبان پارسی تیگریس گویند، (ایران باستان ج 2 ص 1372)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است:
از این کوه تا پیش دریای شهد
درفش و سپاه است و پیلان و مهد.
فردوسی.
بیاورد سیصد عماری و مهد
گذر کرد زان سوی دریای شهد.
فردوسی.
ترا چاره آن است کز راه شهد
سوی چشمۀ سو گرایی به مهد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2095).
پیاده همی راند تا رود شهد
نه پیل و نه تخت و نه تاج و نه مهد.
فردوسی.
، نام کوهی بوده است و بر حسب آنچه در شاهنامۀ فردوسی آمده است در حدود مشرق ایران میان کشمیر و چین و رود سند:
ز کشمیر تا دامن کوه شهد
سراپرده و پیل دیدیم و مهد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
اصطلاح عامیانه، روشو، روشوی، سفیدآب که به گرده های کوچک بود، سفیدآب چون قرص کرده، سفیدآب، گل سفیدآب، قرص سفیدآب که به روی و تن مالند تا شوخ و چرک آسانتر رود و بیشتر در حمامها استعمال دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رود لار نام رودی به شمال شرقی تهران که از کوه مرتفعکلون بسته واقع در شمال ناحیۀ لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک جاری است و دارای چشمه های متعدد مانند سفید آب و ملک چشمه و چهل چشمه است و پس از طی درّۀ لار به مازندران میرود، (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
آنکه یا آنچه گوش را بشوید و پاک کند، آلتی که پزشکان بتوسط آن گوش را شستشو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود آور
تصویر سود آور
آنچه که سود و بهره بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رد خور
تصویر رد خور
رد خور ندارد قطعی است حتمی است
فرهنگ لغت هوشیار
حربه آتشین دستی کوتاه و خودکار که بدان چند تیر در کنند بدون آنکه پس از هر بار آن را پر کنند ششلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خور
تصویر خود خور
کسی که غضه بسیار می خورد و از غم خوردن ضعیف و نحیف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی آور
تصویر روی آور
رو کننده توجه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود بار
تصویر رود بار
جایی که در آن چند رود جاری باشد، رودخانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود یوم
تصویر رود یوم
عنصر فلزی سخت که در کلوخه های طلای سفید وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
سفیذ آب که بروی تن مالند تا چرک آسانتر رود و بیشتر در حمامها استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود خور
تصویر سود خور
ربا خوار، باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی آور
تصویر روی آور
متوجه
فرهنگ واژه فارسی سره
شستن برنج و امثال آن به نوعی که ریگ های موجود در آن خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی
شوینده ی لباس، گازر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام بخشی از زمین های بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی